بعد از قتل نادرشاه سپاهي كه توسط او به وجود آمده بود متلاشي شد. قتل نادر
مورد قبول و تأئيد همة سران سپاه قرار گرفت جز احمدخان دراني كه با نيروي
ده هزار نفري خود و با دست اندازي به قسمتي از غنايم به دست آمده از
هندوستان، تمام ايالت افغانستان را زير فرمان خود در آورد و هرات و مشهد را
نيز تسخير كرد. از طرف ديگر عادل شاه، برادر زاده ي نادر، با انتشار
اعلاميه اي مسدوليت قتل ظالمي مثل نادر را خود بر عهده گرفت و با كشتار
تمام اعضاي خانواده نادر (جز شاهرخ ميرزا فرزند چهارده ساله رضا قلي ميرزا)
خود را عادل شاه ناميد؛ ولي پس از سلطنتي كوتاه و بي حادثه، به دست برادرش
كور شد و بعد هر دو توسط سربازان خود اسير و معدوم شدند و نوبت به پادشاهي
شاهرخ ميرزاي نوجوان رسيد كه آن هم در نبرد با مدعي ديگري كور گشت و مدعي
بعدي كه محمد نامي بود هم نتوانست كاري از پيش برد و توسط يوسفعلي خان از
سرداران شاهرخ كشته شد و زماني بعد دو مدعي ديگر، يوسفعلي خان را كه نايب
السلطنه ي شاهرخ شده بود خلع و طبق معمول كور كردند و كمي بعد خود اين دو
رئيس با يكديگر به جنگ پرداخته و علم خان، جد خاندان علم، جعفرخان را مغلوب
نمود، تا نام وي بر فهرست اسامي كوران قبلي افزوده شود.
چندي بعد خود ميرعلم خان از احمدشاه دراني شكست خورد و نمي دانم كور يا غير كور كشته شد. اين بخش دردناك و فاجعه بار از آن جهت نوشته شد تا نسل حاضر بداند كه پدران وي در چه شرايطي مبارزه و زندگي مي كردند؟
به راستي وقتي كه رهبران و مديران مملكت در كمتر از يك سال و نيم اين همه كور و كشته مي شوند، وضع كشور و مردم عادي و مفلوك را مي توان مجسم كرد. يعني وقتي چنين بلبشويي در رأس مملكت است ملسم بدانيد در هر كوره دهي هم همين بساط در مقياس كوچك تري برپاست.بي خبري اكثر مردم از گذشته، موجب توقع هاي عجيب و غريب شده است؛ به راستي اگر ديروزمان و امروزمان را نشنامسي، چه گونه مي توانيم فردايمان را بنا كنيم؟
مدعي ديگر قدرت و سلطنت، محمد حسن خان قاجار فرزند فتحعلي خان قاجار از سران ايل قاجار بود كه درش به دست نادر مقتول شده بود. او استرآباد (گرگان فعلي) را تصرف كرد و به مخالفت با احمد شاه دراني پرداخت. در همين حال سرباز گمنام ديگري به كمك استعداد ذاتي خويش توانست خودي نشان بدهد و عده اي را به دور خود جمع كند و در خدمت عليمردان خان از رؤساي ايل بختياري در بيايد و منتظر بماند تا بعد از مرگ عليمردان خان فرمانرواي جنوب ايران بشود. اين شخص همان كريم خان زند پايه گذار سلسله ي كوتاه عمر زنديان است. كريم خان توانست طي چند سال تمامي مدعيان داخلي سلطنت را سركوب كرده با آوازه اي كه از رفتار انساني خود يافته بود مورد توجه ايرانيان قرار گيرد. وي در سال 1750 در شيراز به تخت سلطنت نشست و مورد محبت مردم بود و به جاي لقب شاه، خودش را «وكيل الرعايا» ناميد. روي هم رفته وي به لحاظ رفتار مهربانانه از معدود پادشاهان خوشنام كشور است. او از سواد بي بهره بود ولي در عين حال از هوشمندي و زيركي خاصي برخوردار بود. در طول سلطنت بيست و نه ساله اش و به ويژه چهارده سال آخر عمرش سلطان بي مدعي كشور بود. رفتارش، به علت خصلت ايلياتي او، بسيار ساده و خودماني بود و اهالي شيراز در دوره ي او به استراحت و آرامش كه به راستي به آن نيازمند بودند دست رسي يافتند. وقتي كريم خان در سال 1779 به مرگ طبيعي وفات يافت، مردم بي آلايش برايش غم خواري و سوگواري كردند و اين اظهار هم دردي و تجليل، پاداش مهرباني و شفقت و مداراگري او بود. بعد از مرگ كريم خان وكيل، تراژدي چندين بار تكرار شدهي تاريخ ما، دوباره روي نمود.«جنگ قدرت» بر سر تسخير حكومت آغاز شد. زكي خان، برادر ناتني كريم خان سر به شورش برداشت و زمام امور را در دست گرفت. قساوتي كه اين مرد در برخورد با مغلوبان خود به خرج داد، نام او را به عنوان يكي از منفورترين امراي ايران به يادگار گذاشت. از طرف ديگر، صادق خان با مرگ برادرش كريم خان به فكر ميراث او افتاد. علي مراد برادر زاده ي زكي خان نيز در اصفهان براي خود حكومتي تشكيل داد. زنجيره ي بگير و ببندها و چشم در آوردن ها دوباره شروع شد. از آن طرف آغامحمدخان قاجار هم براي خودش قدرتي به هم زده بود. جنگ و گريز و كشتار در مدتي كمتر از ده سال سراسر كشور را فرا گرفت. لطف علي خان نوهي صادق خان مطرح ترين مدعي اين دوره است كه به علت رشادت هايي كه در جنگ هاي نابرابر از خود نشان داد و نيز به سبب چهره ي معصوم زيبايي كه داشت مورد محبت ايرانيان بود. وي توانست با كمك عرب هاي بوشهر خود را به شيراز برساند و حكمران آن جا، صيد مرادخان را به قتل برساند و خود بر تخت بنشيند. آغا محمدخان، رئيس جديد ايل قاجار، به شيراز حمله كرد ولي كاري از پيش نبرد و به تهران برگشت.
چندي بعد خود ميرعلم خان از احمدشاه دراني شكست خورد و نمي دانم كور يا غير كور كشته شد. اين بخش دردناك و فاجعه بار از آن جهت نوشته شد تا نسل حاضر بداند كه پدران وي در چه شرايطي مبارزه و زندگي مي كردند؟
به راستي وقتي كه رهبران و مديران مملكت در كمتر از يك سال و نيم اين همه كور و كشته مي شوند، وضع كشور و مردم عادي و مفلوك را مي توان مجسم كرد. يعني وقتي چنين بلبشويي در رأس مملكت است ملسم بدانيد در هر كوره دهي هم همين بساط در مقياس كوچك تري برپاست.بي خبري اكثر مردم از گذشته، موجب توقع هاي عجيب و غريب شده است؛ به راستي اگر ديروزمان و امروزمان را نشنامسي، چه گونه مي توانيم فردايمان را بنا كنيم؟
مدعي ديگر قدرت و سلطنت، محمد حسن خان قاجار فرزند فتحعلي خان قاجار از سران ايل قاجار بود كه درش به دست نادر مقتول شده بود. او استرآباد (گرگان فعلي) را تصرف كرد و به مخالفت با احمد شاه دراني پرداخت. در همين حال سرباز گمنام ديگري به كمك استعداد ذاتي خويش توانست خودي نشان بدهد و عده اي را به دور خود جمع كند و در خدمت عليمردان خان از رؤساي ايل بختياري در بيايد و منتظر بماند تا بعد از مرگ عليمردان خان فرمانرواي جنوب ايران بشود. اين شخص همان كريم خان زند پايه گذار سلسله ي كوتاه عمر زنديان است. كريم خان توانست طي چند سال تمامي مدعيان داخلي سلطنت را سركوب كرده با آوازه اي كه از رفتار انساني خود يافته بود مورد توجه ايرانيان قرار گيرد. وي در سال 1750 در شيراز به تخت سلطنت نشست و مورد محبت مردم بود و به جاي لقب شاه، خودش را «وكيل الرعايا» ناميد. روي هم رفته وي به لحاظ رفتار مهربانانه از معدود پادشاهان خوشنام كشور است. او از سواد بي بهره بود ولي در عين حال از هوشمندي و زيركي خاصي برخوردار بود. در طول سلطنت بيست و نه ساله اش و به ويژه چهارده سال آخر عمرش سلطان بي مدعي كشور بود. رفتارش، به علت خصلت ايلياتي او، بسيار ساده و خودماني بود و اهالي شيراز در دوره ي او به استراحت و آرامش كه به راستي به آن نيازمند بودند دست رسي يافتند. وقتي كريم خان در سال 1779 به مرگ طبيعي وفات يافت، مردم بي آلايش برايش غم خواري و سوگواري كردند و اين اظهار هم دردي و تجليل، پاداش مهرباني و شفقت و مداراگري او بود. بعد از مرگ كريم خان وكيل، تراژدي چندين بار تكرار شدهي تاريخ ما، دوباره روي نمود.«جنگ قدرت» بر سر تسخير حكومت آغاز شد. زكي خان، برادر ناتني كريم خان سر به شورش برداشت و زمام امور را در دست گرفت. قساوتي كه اين مرد در برخورد با مغلوبان خود به خرج داد، نام او را به عنوان يكي از منفورترين امراي ايران به يادگار گذاشت. از طرف ديگر، صادق خان با مرگ برادرش كريم خان به فكر ميراث او افتاد. علي مراد برادر زاده ي زكي خان نيز در اصفهان براي خود حكومتي تشكيل داد. زنجيره ي بگير و ببندها و چشم در آوردن ها دوباره شروع شد. از آن طرف آغامحمدخان قاجار هم براي خودش قدرتي به هم زده بود. جنگ و گريز و كشتار در مدتي كمتر از ده سال سراسر كشور را فرا گرفت. لطف علي خان نوهي صادق خان مطرح ترين مدعي اين دوره است كه به علت رشادت هايي كه در جنگ هاي نابرابر از خود نشان داد و نيز به سبب چهره ي معصوم زيبايي كه داشت مورد محبت ايرانيان بود. وي توانست با كمك عرب هاي بوشهر خود را به شيراز برساند و حكمران آن جا، صيد مرادخان را به قتل برساند و خود بر تخت بنشيند. آغا محمدخان، رئيس جديد ايل قاجار، به شيراز حمله كرد ولي كاري از پيش نبرد و به تهران برگشت.